شنبه شبی، پیرمردی وارد محل کارم که هتلی بود شد. خسته، ملوم و بی خانمان به نظر میرسید. پیرمرد از من خواست که برایش آمبولانسی خبر بکنم. در همین حین که منتظر رسیدن آمبولانس بودیم گفت و گوی کوتاهی هم داشتیم و درست قبل از اینکه آمبولانس برسد، او به من گفت که اگر اسمش را در اینترنت جست و جو بکنم خواهم دید که او عکاس مهم و صاحب اعتباری است. بعد از اینکه اورژانس او را برد، من هم مشغول جست و جوی نامش شدم; ”شاهرخ حاتمی“ را که تایپ کردم ناگهان از اینکه چنین عکاس بزرگی را ملاقات کرده بودم به وجد آمدم و شگفت زده شدم. حاتمی عکاسی بود که تجربه هایی چون عکاسی از انقلاب ایران، معاهده صلح اسرائیل و مصر، بازگشت آیت الله خمینی به ایران، گروه بیتلز در لیورپول، شارون تیت، کوکو چنل، انگرید برگمان و استیو مک کویین و دیگر افراد مشهور در پرونده اش سنگینی میکردند. او همچنین بر صحنه فیلم برداری فیلم هایی چون، اولین فیلم وودی الن(چه خبر، پوسی کت؟)، تحقیر از گدار، ۴۵۱ درجه فارنهایت از فرانسوا تروفو، کازینو رویال، دکتر ژیواگو، بچه رزماری از پولانسکی و آخرین فیلم چارلی چاپلین به نام کنتسی از هنگ کنک با بازی سوفیا لورن و مارلون براندو حضور داشت.
نسخه صوتی این داستان کوتاه:
بعد از باخبر شدن از همه اینها بر آن شدم تا دنبال این مرد بگردم و امیدوار بودم که شاید بتوانم چند عکسی از او بگیرم و یا حتی بهتر از آن، جلسه پرتره درست و حسابی و صمیمانه ای با او انجام بدهم. اولش هر چقدر که تلاش کردم به در بسته خوردم. تنها نامش، آدرس وبسایتش و ایمیلش را داشتم که از طریق هیچ کدام از اینها نتوانستم راهی به او بیابم. پس از آن به بیمارستانی رفتم که آمبولانس آن شب او را به آنجا برده بود ولی این بار هم تلاش هایم به نتیجه ای نرسید. کم کم داشتم امیدم را از دست میدادم تا اینکه هفته بعد پیرمرد دوباره به هتل آمد و دوباره درخواست آمبولانسی کرد. شدیدا خوشحال شدم و از او خواستم که اجازه بدهد تا چند عکسی بعدا از او بگیرم که البته پذیرفت. قبل از اینکه تیم پزشکی دوباره او را ببرند، شماره تماسم را به او دادم و آدرس خانه اش را گرفتم. چند روزی سپری شدند اما خبری از پیرمرد نشد برای همین تصمیم گرفتم که به خانه اش سری بزنم. اما وقتی به آنجا رسیدم مشخص شد که این آدرس خانه خودش نیست. بلکه آدرس دوست دختر سابقش است و او انگار واقعا خانه ای نداشت و آنطور که دوست دخترش میگفت، زندگی اش را در سفر و هتل ها میگذراند. علاوه بر اینها او آدرس بیمارستانی که پیرمرد در آن بستری بود را به من داد و فردای آن رو به بیمارستان رفتم تا او را ملاقات کنم.
طی مدت ۴ روز چند باری به ملاقات آقای حاتمی در اتاقش که در بیمارستان ژرژ پمپیدوی پاریس بود رفتم. آدمی بود که به آسانی ارضا نمیشد و به طور کلی شخصیتی ناخوشایند داشت و به نظر میرسید که داشت زندگی اش را به طرز غم انگیزی و در تنهایی به اتمام میرساند ولی با این حال، در آن زمان به این فکر میکردم که در حال ملاقات عکاس نابغه ای هستم که تا سالها نامش زنده خواهد ماند. یافتن این مجال برای عکاسی روزهای پایانی زندگی او، برای من زیباترین هدیه بود.
منبع: Lee Marie Sadek
شاید جالب باشه بدونید نویسنده این مطلب موفق به ثبت چند قاب از آقای حاتمی شد که نسخه با کیفیتشون رو میتونید از اینجا دانلود کنید:
دانلود نسخه با کیفیت عکس هایی از روزهای پایانی زندگی شاهرخ حاتمی، پدر فوتوژورنالیسم ایران